کد مطلب:125585 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

تشت لاله
ای دل مگو كه موسم اندوه شد به سر

آمد به سر محرم و آمد مه صفر



فارغ نشد هنوز دل از بار اندهی

كاید به روی ماتم او ماتمی دگر



سالی دوازده مه و سی روز هر مهی

هر روز آن دلم به غریبی ست نوحه گر



كم نیست آل فاطمه، گرچه به چشم خلق

بس اندكند و خوار و حقیرند و مختصر



این قوم برگزیده ی خلاق عالمند

بر چشم كم به جانب این قوم كم نگر



گرچه شكافته سر و پهلو شكسته اند

ورچه گداخته جگرند و بریده سر



هر گوشه آفتابی از ایشان غروب كرد

گر خاور زمین نگری تا به باختر



طوس و مدینه، كوفه و بغداد و كربلا

شاهی به هر ولایت و ماهی به هر كجا



هر یك به رتبه باعث ایجاد عالمی

از مرد و زن به پایه مسیحی و مریمی



هر یك غلام درگهشان خان و قیصری

هر یك گدای همتشان معن و حاتمی



بر هر یكی ز رتبه و دانش چو بنگری

گویی نه اعظمی بود از این نه اعلمی



اما دریغ و درد كز اینان ندیده ایم

از جور روزگار و جفایش مسلمی



از هر تنی به هر یك از اینان جدا دلی

وز هر دلی ز هر تن از اینان جدا غمی



از زخمهای هر یك از اینان به هر دلی

زخمی پدید، كش نه پدید است مرهمی



در هر دلی غمی و به هر سینه اندهی

هر خانه ای عزایی و هر گوشه ماتمی



شیراز، هر كجا گذری داستانشان

پیر و جوان به ماتم پیر و جوانشان





[ صفحه 206]





شرط محبت است بجز غم نداشتن

آرام جان و خاطر خرم نداشتن



از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست

الا خدای در همه عالم نداشتن



جانی برای خدمت جانان به تن بس است

اما چو جان طلب كند آن هم نداشتن



گر سر به یك اشاره ی ابرو طلب كند

سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن



معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش

عاشق بجز سرشك دمادم نداشتن



گر كام تلخ و لخت جگر خواهد از كسی

در كاسه جای شهد بجز سم نداشتن



در راه او اگر همه بارد خدنگ كین

شرط ره است دیده نه بر هم گذاشتن



زان سان كه خورد سوده ی الماس مجتبی

درهم نكرد روی خود، اهلا و مرحبا



از خواب خاست تشنه لب آن سبط مستطاب

بر كوزه برد لب كه بر آتش فشاند آب



آبی كه داشت سوده ی الماس دركشید

چون جعد جعده رفت همان دم به پیچ و تاب



بر بستر اوفتاد و كشید آه دردناك

بیدار كرد زینب و كلثوم را ز خواب



زینب شنید و شاه جگرتشنه را بخواند

آمد حسین و دید و به یكباره شد ز تاب



گفت ای برادر این چه عطش وین چه آب بود

كز آتشش تو سوخته جانی و ما كباب



وآنگه چو جان پاك برادر به بركشید

گفت این حدیث و ناله ی زار از جگر كشید:



كای تشنه كام جرعه ی من قسمت تو نیست

باید تو را به دشت بلا رفت و تشنه زیست



آب تو را ز چشمه ی فولاد می دهند

الماس درخور گلوی نازك تو نیست



ما هر دوپاره ی جگر حیدریم لیك

از ما در این میانه جگرپاره اش یكی ست



خواهی به پای آب روان تشنه دادسر

خواهند كودكان تو گفت «آب» و خون گریست



خواهد رسید وقت تو نیز این قدر نماند

تعجیل چیست؟ سال نه صد ماند و نه دویست



ما اهل بیت از پی قربانی حقیم

از كوچك و بزرگ چه پنجه، چه چل، چه بیست



فرمان سیدالشهدایی ز حق تو راست

خود می رسی به قسمت خود، این شتاب چیست



پس آن دو نوردیده ی خود را به پیش خواند

قربانیان دشت بلا را به بر نشاند





[ صفحه 207]





گفت ای دو نوردیده خوشا روزگارتان

بادا به كربلا قدمی استوارتان



بینید چون میان عدو عم خویش را

یاری او كنید كه حق باد یارتان



در موقعی كه محرم حج شهادت است

قربان او شوید كه هست افتخارتان



عم زادگان غم زده غلتند چون به خون

جانان من! مباد صبوری شعارتان



چون نوح در میانه ی غرقاب غم فتد

زنهار تا كه جان نبود در كنارتان



بینید چون كه یوسف زهرا به چنگ گرگ

چون شیر گرگ دیده مبادا قرارتان



یابید چون به دار یهودان مسیح را

هرگز مباد صبر در آن گیرو دارتان



كوشید تا خدای ز خود شادمان كنید

بخشید جان و زندگی جاودان كنید



در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله كرد

آن تشت را ز خون جگر دشت لاله كرد



خونی كه خورد در همه عمر از گلو بریخت

خود را تهی ز خون دل چند ساله كرد



نبود عجب كه خون جگر ریخت در قدح

عمریش روزگار همین در پیاله كرد



خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر

یعنی امامتش به برادر حواله كرد



نتوان نوشت قصه ی درد دلش تمام

ورنه توان ز غصه هزاران رساله كرد



زینب درید معجز و آه از جگر كشید

كلثوم زد به سینه و از درد ناله كرد



هر خواهری كه بود روان كرد سیل خون

هر دختری كه بود پریشان كلاله كرد



آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت

آن روز شد عیان كه رسول از جهان گذشت



از چیست یا رسول كه بر خوان ابتلا

گردون تو را و آل تو را می زند صلا؟



بیند بلا هر آن كه بلی گفت در الست

الا تو در الست نگفته كسی بلی



اجر تو با خدا كه دو ریحانه ات فسرد

سخت است این مصیبت و صعب است این بلا



ای عرش گوشواره مگر گم نموده ای

زیرا كه گه به یثربی و گه به كربلا



طوفان نوح پیش وی از قطره كمتر است

گو كاینات جمله بگریند بر ملا



ذكر مصیبت شهدا چند می كنی؟

آتش زدی به جان و دل مرد و زن دلا!



بس كن دمی ز تعزیه مدح نبی سرای

چون اصل این طریقه بكا باشد و ولا





[ صفحه 208]





مدح نبی سرای كه بی مدحت رسول

خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول



یارب به آن رواج ده زمزم و صفا

یارب به آن سراج نه زمره ی صفا



یارب به حق مفخر افلاك و آل او

یارب به جاه سید لولاك، مصطفی



یارب به سنگ بستنش از جوع بر شكم

یارب به سنگ خورده دو دندانش از جفا



یارب به حق سینه ی او، مخزن علوم

یارب به حق عترت او، معدن وفا



یارب به آن سری كه به تیغش شكافتند

یارب به آن سری كه بریدندش از قفا



یارب به حق صدرنشینان بزم خلد

یارب به حق راهروان ره صفا



كز این عزا كه بایدشان ریخت لخت دل

از دوستان به اشك روان ساز اكتفا



این گفته ی «وصال» چراغ وصول باد

نزد خدا و احمد و آلش قبول باد





[ صفحه 209]